جدول جو
جدول جو

معنی باقی دار - جستجوی لغت در جدول جو

باقی دار
کسی که مقداری از مالیات یا بدهی خود را پرداخت نکرده
تصویری از باقی دار
تصویر باقی دار
فرهنگ فارسی عمید
باقی دار
(غَ نَنْ دَ / دِ)
نگهدارندۀ باقی، نگهدارندۀ ماندۀچیزی
لغت نامه دهخدا
باقی دار
کسی که باقی داشته باشد آنکه مبلغی وام داشته باشد وامدار
تصویری از باقی دار
تصویر باقی دار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوی دار
تصویر بوی دار
دارای بو، آنچه دارای بو باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد دار
تصویر باد دار
پرباد، دارای باد مثلاً لاستیک باددار، بادآور، نفخ آور، دارای ورم، آماس کرده، کنایه از شخص متکبر و خودپسند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَ رَ)
عمل باقی دار. کسری پیدا کردن. از حاصل عملی مالی بر ذمۀ کسی ماندن که از عهدۀ ادای آن برنتواند آمد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رَ دَ / دِ)
دارندۀ باغ، باغ خدا، صاحب باغ، آنکه باغداری کند، دارای باغ، (یادداشت مؤلف)، مالک باغ
لغت نامه دهخدا
پسر جغتای پسر چنگیزخان از امرای مغول که بهمراهی سایر سرداران مغول تا حدود آس و روس پیش راند، رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ص 205 و 224 و حبیب السیر چ طهران ص 18 قسمت دوم شود
لغت نامه دهخدا
خوش منظر و خوش آیند در دیدار، (ناظم الاطباء)، رجوع به با شود، پدیدار، روشن: هبرزی، هر چیزی خوب و بادیدار، (منتهی الارب)، و باشد که آن نفس مقهور شده باز با دیدار آید، (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
دارندۀ بوی، (آنندراج)، با بو و دارای رایحه، (ناظم الاطباء)، دارای بو، دارای رایحه، بابوی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان بر کنار رود خانه زمکان با 150 تن سکنه، ساکنین آن از طائفۀ بابا هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
معمار، (ناظم الاطباء)، بنا
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان ازگله (گرمسیری قبادی) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 12 هزارگزی شمال ازگله بر کنار مرز ایران و عراق واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 300 تن سکنه. آب آن ازچشمه و قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. زمستان چندین خانوار از ایل قبادی برای تعلیف احشام خود به حدود این ده می آیند. این ده در چهار محل واقع است که بنام گوراکی، باندار مصطفی خان، باندار عبدالله ویسی، گامیشکه نامیده میشوند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(غَ ژَ دَ / دِ)
پس مانده خور. خورندۀ بازمانده:
قطب شیر وصید کردن کار او
باقیان این خلق باقی خوار او.
مولوی.
زانکه باقی خوار شیر ایشان بدند
شیر چون رنجور شد تنگ آمدند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
دارای بینی، دارندۀ بینی، پوزه دار، نوک دار، چکمه یا کفش نوک دار، (ناظم الاطباء)، دماغه دار
لغت نامه دهخدا
یکی از قلاع سه گانه واقع در ’چناشک’ از دهات کوهسار که بر قلۀ کوه واقع است و اکنون ’دشلی’ نام دارد، (مازندران و استرآباد) ترجمه وحید مازندرانی ص 116 و 176)
لغت نامه دهخدا
باریافته، (ناظم الاطباء)، موضعی است در کوهستان ها و ییلاقات شاه کوه و ساور، (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 169)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طاق دار
تصویر طاق دار
تاکدار آسمانه دار، پاسدار نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینی دار
تصویر بینی دار
پوزه دار، نوک دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقیدار
تصویر باقیدار
بدهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تیر چوبی و ضخیم سقف در خانه های روستایی، چراگاه دام، درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت باردار، زن یا حیوان باردار، آبستن
فرهنگ گویش مازندرانی
تیرهای افقی سقف اتاق و نعل درگاه، تیر بزرگ افقی میان سقف
فرهنگ گویش مازندرانی
غذای نفخ آور، غذای نامناسب برای بیمار
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت بلوط، از مراتع لنگای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
بو دار، معطّر
دیکشنری اردو به فارسی
توری مانند، مشبّک شده
دیکشنری اردو به فارسی